به نام خدا
سلام؛
قدیم ها، وقتی دو نفر تصمیم به ازدواج می گرفتند، حیاط خونه رو چراغونی می کردن و دو تا میز صندلی می چیدن و شیرینی می خوردن و می رفتن خونه ی بخت (که اونم معمولا یه اتاقی گوشه ی همون حیاط بود)؛
بعد هم یک عمر با خوبی و خوشی کنار هم زندگی می کردن و به قول معروف به پای هم پیر می شدن؛
الان اسم "ازدواج" که میاد چهار ستون بدن جوونا می لرزه (البته جوون هم از اون واژه هاییه که تو لغت نامه های جدید تعریفش خیلی وقته تغییر کرده، قدیما به یه فرد چهارده پونزده ساله می گفتن جوون، امروزه پنجاه سالگی اول جوونیه! بگذریم..)
قبلاها وقتی می خواستن کاری رو بگن خیلی سخت و طاقت فرساست می گفتن کأنّه بخوای "هفت خوان رستم" رو طی کنی.. الان می گن انگاری بخوای "ازدواج" کنی! اصلا یک چیز وحشتناکی شده این ازدواج!
یه خواستگاری آدم می خواد بره که نه به داره نه به باره، پسر باید یه ماه درآمدشو خرج گل و شیرینی کنه، دختر دو ماه درآمد پدرشو خرج میوه و لوازم پذیرایی کنه ... اگه کار به مراسمی هم بکشه که دیگه واویلاست... همش تشریفات.. خرج های الکی.. رسم و رسومات من درآوردی.. وسواس های نابجا.. دست آخر هم با تمام این مشقات، کلی مسائل مختلف رو دل عروس و داماد و خانواده هاشون می مونه؛ از حرف و حدیث های مردم تا توقعات برآورده نشده ی طرفین و کدورت های الکی و...
با تمام این اوصاف هستند هنوز مردمی که اینقدر شجاعت دارند که پا در وادی ناشناخته و بسیار خطرناک "ازدواج" می ذارن و خودشونو به خدا می سپارن.. کم اند اما هستند هنوز.. من خودم دیده ام..
این میون یکی از مسائل اساسی که اتفاقا با وجود اهمیت بسیار ویژه و اضطراری ای که داره، فوق العاده مورد غفلت واقع می شه، بحث "معیارهای ازدواج"ـه.. یعنی یه وقت می بینیم دو نفر در نهایت شجاعت و اقتدار، تمام این وادی های ازدواج رو به خیر و خوشی و با موفقیت طی کردند و قدم در خانه ی رویایی بخت گذاشتند، اما سر همین غفلت عجیب، زندگیشون چند صباحی بیشتر دووم نمیاره و به راحتی (و به سرعت برق و باد) از هم جدا می شن.. (گفتن نداره.. ولی قدیم ها چه راحت ازدواج می کردن و چه سخت جدا می شدن.. امروزه چه سخت ازدواج می کنیم و چه راحت جدا می شیم.. بگذریم..)
ای کاش به جای این که این همه وقت و انرژی و فکرمونو خرج مسائل حاشیه ای و بی ارزش ازدواج کنیم یه مقداری با چشم باز و عقلانیت بیشتر، به مسائل اساسی تر ازدواج بپردازیم. بحث معیارهای ازدواج به قدری اهمیت داره که اگر روی اصول صحیح باشه، باعث یه زندگی خوب و موفق و شیرین می شه و زوجین می شن مصداق این آیه ی شریفه که می فرماید:
وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ[1]
و از نشانه های او این که ازخودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان "آرام" گیرید، و میانتان "دوستی" و "مهربانی" نهاد. آری، در این نعمت برای "مردمی که می اندیشند" نشانه هایی است.
و اگر روی اصول صحیح نباشه –چیزی که امروز عجیب شایع شده- اون ازدواج هرچقدر هم که با بیشترین تشریفات و لوازم جانبی همراه شه به نتیجه ی مطلوب نمی رسه.. خب این کاملا بدیهی و آشکاره..
اما معیارهای درست رو باید از کجا آورد؟ آیا اون چیزهایی که از نظر "شخص ما" اهمیت داره واقعا سبب خوشبختیمون می شه یا مساله فراتر از این حرف هاست.. مثلا اگر برای منِ نوعی، "سطح تحصیلات" مهم باشه و اصلا نتونم تصور کنم که همسر آینده ام سطح تحصیلات پایینی داشته باشه، آیا این خودش یه "معیار" محسوب می شه یا نه؟
اول باید دید اون چیزی که "انسان" ها می پسندند تا چه درجه ای اعتبار داره.. مثلا همین سطح تحصیلات، نمی شه گفت کسی که تحصیلات بالاتری داره لزوما نسبت به دیگران حائز شغل و درآمد بیشتریه.. چه بسا به سبب همون اشتغال به تحصیل اصلا از شغل مناسب و درآمد خوب باز بمونه.. که نمونه هاشم زیاده.. فوق لیسانس های جویای کار و یا مشغول به کارهایی بسیار سطح پایین و بی ارتباط با مدرک تحصیلی و حتی علایقشون.. چه در ادارات دولتی چه در جاهای دیگه..(نمی خوام حکم کلی بدم اما معضل بی کاری در میان تحصیل کرده هامون خیلی شایع تره تا دیگران.. مصداق هاشم دور و برمون زیاده)
به علاوه این دسته معمولا فرصت نمی کنن در کنار درس، به آموختن فنون دیگری بپردازن و مهارت های دیگری کسب کنن.. اینه که معمولا به دنبال شغل دولتی هستند که اون هم تکلیفش مشخصه..
در مقابل جوون هایی که دیپلم گرفتن و بلافاصله رفتن سربازی و باز بلافاصله جذب بازار کار شده اند گویا وضعیت بهتری دارند (باز هم نمی خوام حکم کلی بدم).. در حدود سن سی سالگی این افراد آماده ی تشکیل زندگی مشترک هستند و قادرند هزینه هاشو بدون وابستگی به والدین و دیگران تامین کنند..
به هیچ وجه هم نمی شه گفت اون که سطح تحصیلاتش بالاتره لزوما نسبت به دیگران از درک و فهم و شعور و تعقل بیشتری برخورداره چون نمونه های معکوسش رو هم زیاد دیدیم..
با این وضعِ (بعضی) دانشگاه ها یا بهتر بگم بنگاه های تکثیر مدرک، قاعدتا علم چندانی هم حاصل نمی کنه..
اصلا قصدم این نیست که بگم تحصیلات کاملا بیهوده و وقت تلف کنیه و امیدوارم از این صحبت ها چنین برداشتی نشه اما این که سطح تحصیلات یه معیار مهم و اساسی برای تشکیل زندگی مشترک باشه از نظر من درست نیست.. خصوصا امروز که اصلا سطح سوادو نمی شه بر اساس مدارک دانشگاهی برآورد کرد..
معیارهایی از این دست زیاد داریم که اگه بخوام به هرکدوم بپردازم مطلب طولانی می شه.. اگر هرکس وقت بذاره معیارهاشو زیر و رو کنه و اصل و اساسشو پیدا کنه می بینیم که تعداد بسیار زیادی از معیارهامون اساس درستی ندارند.. یا بر پایه ی "اوهام" و "رویاهای شخصی" یا "تحمیلی جامعه" هستند یا صرف "چشم و هم چشمی" و "جلب نظر دیگران" و... به وجود اومدن.
برای این که معیارهای اساسی که واقعا توی زندگی موثرند رو شناسایی کنیم لازمه اول بدونیم که همه ی ما انسان ها "ممکن الخطا" هستیم و بنابراین نمی تونیم حکمی صادر کنیم که "یقین" داشته باشیم رد خور نداره.. علاوه بر اون تفکرات و ایده ها و اعتقادات ما در زمان های مختلف "متغیر" اند.. امروز برای من یه چیزی اهمیت داره که چند سال پیش اصلا اهمیت نداشت و چند سال آینده بهش می خندم!
این اصولو نمی شه از هرجایی گرفت و به هرکسی اعتماد کرد.. این که بشینیم پای آسمون ریسمون بافی های "روانشناسان غربی" و بر اساس نظر اون ها برای زندگیمون "برنامه" بریزیم واقعا کار عقلانی ای نیست.. آیا منطقیه کسانی برای ما خط مشی تعیین کنن و راه و چاه نشون بدن که تو کار جامعه ی خودشون وا مونده اند و آمار وحشتناک طلاق ها، سرقت ها، جنایت ها و .. اشون سرسام آور و بهت برانگیز شده؟! به قول معروف "کل اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی".. اونا اگه قادر بودن، مصائب خودشونو حل و فصل می کردن..
پس باید اصول عقاید و تفکرات و معیارهامونو از جایی بگیریم که "خلل ناپذیر" و "محکم" باشه.. باید از کسی بگیریم که حرفش رد خور نداشته باشه و امکان خطا و اشتباه تو کارش نباشه.. یعنی "معصوم" باشه..
چقدر زشته آدم، "مسلمون زاده" بلکه "شیعه زاده" باشه، تو مملکت امام زمان (عج) و تحت عنایات ایشون بزرگ شه، بعد به این جاها که می رسه "کاسه ی چه کنم چه کنم" دستش بگیره و سرگردون باشه.. به هر طناب فرسوده و غیر قابل اعتمادی متوسل بشه و از ریسمان محکم الهی غافل بمونه! انگار نه انگار که این همه برای زندگیش، برای خوشبختی و رشد و کمالش برنامه ریزی شده و این برنامه ها هم در دسترسشه..
اگر بهمون خبر بدن که ثروتمندترین فرد شهرمون از گرسنگی جون داده، جز اینه که به این همه جهل و خساستش کلی بد و بیراه می گیم و دست آخر هم می گیم همون بهتر که جون داد؟! .. آدم این همه ثروتو برای چی می خواد؟ تا راحت زندگی کنه.. نیازهاشو تامین کنه.. خوشبخت باشه.. وگرنه به چه دردی می خوره؟!
اون وقت خودمون از این همه ثروت عظیمی که توی دست هامونه غافلیم.. گذاشتیمش تو گنجه برای وقتی نامعلوم که گویا هرگز هم نخواهد رسید! و توجهی هم نداریم.. بگذریم..
میون معارف دینمون خیلی در مورد معیارهای ازدواج جستجو کردم.. روایاتی که معیارهای ازدواجو مشخص کرده اند بسیار زیادند و اگر بخوام نقل کنم بحث طولانی می شه اما مهم ترین نکته ای که مورد اتفاق روایات بود بحث "هم کفو" بودن طرفینه که ما هم زیاد شنیده و به کار برده ایم منتها تو این زمینه هم برای خودمون تعریف و تفسیرهای "شخصی" داریم!.. هم کفو از نظر ما به دو نفری می گن که از نظر سطح اجتماعی، اقتصادی، تحصیلات، خانوادگی، اعتقادی و امثال اینا مثل هم و تو یه رتبه باشن.. می گیم "فرهنگـ"ـشون به هم بخوره.. از همه نظر تو یه سطح و مرتبه باشن..
اما روایات "هم کفو بودن" رو این جوری تفسیر کردن: "عفیف" و "با تقوا" باشه و "حداقل های لازم برای تشکیل یه زندگی آبرومند رو داشته باشه"[2]..
حتی تو روایات داریم که پیامبر اکرم (ص) فرد بسیار فقیری رو به خواستگاری دختر یه فرد بسیار ثروتمند می فرستن تا این تعصبات جاهلیت شکسته شه و ازدواج ها راحت شه و معیارها بشه "تقوا" نه چیز دیگه[3].. با تعصبات قومی و قبیله ای اون زمان که این قبیله با اون قبیله نمی تونه پیوند ازدواج داشته باشه و امثال این ها مبارزه می کردن و بحث اختلافات فرهنگی و .. اینطور که بین ما باب شده تو معارف دینمون اصلا مطرح نیست..
یه روایت خیلی زیبا و عمیق تو این زمینه داریم که من خیلی ازش خوشم اومد:
مردی برای مشورت دربارة ازدواج دخترش، نزد امام حسن علیه السلام آمد. حضرت به او فرمود: او را به ازدواج مردی "باتقوا" درآور؛ زیرا اگر مرد او را دوست بدارد، وی را نیکو خواهد داشت و اگر او را خوش ندارد، به وی ستم نخواهد کرد.[4]
چقدر قشنگ اهمیت تقوا رو نشون دادن..
امثال این روایات زیادن .. یکی از یکی زیباتر و تامل برانگیزتر.. با این حال امروز متاسفانه می بینیم زوجینی که ملاکشون "ایمان" و "اخلاق" و "معنویات" بوده هم دچار مشکلات زیادی هستند و از اون بدتر، "طلاق" در بین این دسته هم شیوع پیدا کرده!.. به نظر می رسه که این ملاک ها، ملاک های خوبی باشن اما چون نمی شه سطح ایمان و اعتقادات کسی رو تخمین زد –چون یه چیز قلبی و درونیه و برای ما قابل اندازه گیری نیست- بنابراین نمی شه گفت کی با ایمانه و کی نیست.. وقتی زندگی مشترک شروع می شه و زوجین زیر یه سقف می رن تازه معلوم می شه هرکی "چند مرده حلّاجه".. اختلافات، درگیری ها، لج بازی ها، رو کم کنی ها و .... آشکار می شن و معلوم می شه طرف اصلا با تقوا نیست!
اما به نظر من ایمان و تقوا با این که اعتقادات عقلی هستند ، ریشه های قلبی دارند و در مجموع مسائلی درونی هستند باز هم تا حدودی قابل شناسایی اند.. آدم های با تقوا "نشانه" هایی تو رفتار ظاهریشون دارن که معلوم می کنه اهل تقوا هستند منتها ما این نشانه ها رو –که باز هم در معارف دینی ما مفصل در موردشون بحث شده- نمی شناسیم و باز هم معیارهای من درآوردی خودمونو حاکم می کنیم.. صرف این که یه آقایی ریش بذاره و پیرهنشو رو شلوارش بندازه و تسبیح دست بگیره و دم از خدا و پیغمبر بزنه و خلاصه از این مشخصات ظاهری داشته باشه، می گیم مومنه.. صرف این که یه خانمی محجبه باشه و سفت و سخت رو بگیره و .. می گیم مومنه..
آدم با تقوا کسیه که همه جا خدا رو حاضر و ناظر به اعمالش ببینه و به خاطر خدا خوبی کنه و به خاطر خدا بدی رو ترک کنه.. تقوا نشونه هایی داره که توی رفتار و گفتار و برخوردها خودشو نشون می ده نه فقط در هیئت ظاهری فرد..
(در مورد نشانه های تقوا به این مقاله رجوع شود)
مساله ی مهم دیگه ای که باعث اختلافات زناشویی زیادی شده و سهم بزرگی در طلاق ها داره مساله ی "اختلافات فرهنگیـ"ـه که بازم ما براش تعریف خودمونو داریم!! معیارهایی رو تحت عنوان "اختلاف فرهنگی" مطرح می کنیم مثل این که یه نفر شهرستانی باید با یکی از همون شهر ازدواج کنه تا فرهنگشون به هم بخوره وگرنه دچار مشکل می شن.. یه نفر که خانواده ی پر جمعیتی داره و خیلی اهل رفت و آمدن باید با مثل خودش ازدواج کنه وگرنه دچار مشکل می شن.. بالاشهری باید با هم سطح خودش و پایین شهری با مثل خودش ازدواج کنه.. فقیر با فقیر و غنی با غنی و ... خلاصه چون از این دست موارد زیاد دیدیم که واقعا هم به مشکل خوردن این مساله هم یکی از معیارهای مهم ما در انتخاب همسره که البته مورد تاکید ویژه ی مشاوران ازدواج هم هست..
با این حال چنین چیزی در معارف دینی ما اصلا طرح نشده.. لااقل به این شکلی که ما می شناسیم و برامون مطرحه..
این برام خیلی عجیب بود و باعث شد خیلی در این مورد فکر کنم.. در نهایت به این نتیجه رسیدم که خود ملاک "تقوا" جامعِ تمام معیارهای ریز و درشتیه که می تونن یه "زندگی موفق" رو تشکیل بدن..
مثلا فرض کنیم یه دختری از یه خانواده ی محدود و کوچک با یه پسری از خانواده ای بزرگ و شلوغ و پر رفت و آمد وصلت می کنه.. اگر پسر آدم با تقوایی باشه هیچ وقت همسرشو در عُسر و حَرَج قرار نمی ده که الّا و بلّا باید با تمام این فامیل شلوغ طبق رسوم خانواده رفت و آمد کنیم و تمام انرژی و وقت و سرمایه مونو صرف مهمونی ها و شب نشینی های مرسوممون کنیم و ... یه مقداری این کوتاه میاد، یه مقداری دختر کوتاه میاد، حد تعادلو برقرار می کنن که نه دختر تحت فشار باشه نه پسر از صله ی رحم محروم شه..
حالا فرض کنیم یکی از این ها یا هر دوشون اهل تقوا نباشن.. چه مصیبتی سر همین مساله ی کوچیک راه میوفته؟! چه کدورت ها و اختلافاتی از همین جا کلید می خوره و چه راحت اساس یه زندگی مشترک که اینقدر مقدسه، اینقدر بهش توصیه شده و پیش خدا عزیزه از هم می پاشه! به همین راحتی..
این یه مثال ساده بود.. از این دست مثال ها برای مساله ی اختلاف فرهنگی خیلی زیاده.. روایات ما با یه کلمه ی کلیدی (تقوا) تمام این معضلاتو به زیبایی و سادگی حل کرده اند و ما بی توجهیم! این که امام حسن علیه السلام می فرمایند کسی که تقوا داشته باشه همسرشو مورد آزار و اذیت قرار نمی ده همین نکته رو روشن می کنه..
به علاوه، چیزی که ما به عنوان "فرهنگ" داریم مطرح می کنیم و روش انگشت گذاشتیم یه سری "رسوم من در آوردی" و "ساخت دست خودمونـ"ـه که الکی بزرگش کردیم و به زیورهای مختلف آراستیم وگرنه فرهنگ ما همون "فرهنگ شیعه" است که در اون "تقوا" مطرحه.. "محبت" مطرحه.. "گذشت" و "صبر" و "بردباری" مطرحه.. نه یه سری رسوم قبیله ای جاهلانه که هرکدوممون برای خودمون تراشیدیم و می خوایم هم دیگه رو به رعایتش وادار کنیم..
چقدر مشکلات زندگی مشترک با همین رعایت تقوا حل می شن و چقدر ما غافلیم! مساله ی تقوا جای بحث و تفکر خیلی زیادی داره که این جا نمی شه بهش پرداخت و من هم علمشو ندارم..
همین قدر می دونم که هرجا حدود خدا رعایت بشه، خوشبختی همون جاست و هرجا که آدمیزاد سعی کنه نعوذ بالله خدا رو نادیده بگیره، هیچ چیز و هیچ کس قادر نیست خوشبختش کنه..
التماس دعا
[1]سوره ی مبارکه ی روم آیه ی 21
[2]یکی از روایاتی که تو این زمینه هست این روایته: عیَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ـ عَلَیْهِ السَّلَامُ ـ قَالَ: الْکُفْوُ أَنْ یَکُونَ عَفِیفاً وَ عِنْدَهُ یَسَار. کافی ،ج 5، ص 347 [باب الکفو ...].
[3]عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ـ عَلَیْهِ السَّلَامُ ـ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ زَوَّجَ مِقْدَادَ بْنَ الْأَسْوَدِ ضُبَاعَةَ ابْنَةَ الزُّبَیْرِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاکِحُ وَ لِیَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّه ـ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ـ وَ لِیَعْلَمُوا أَنَّ أَکْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ؛ از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شد که فرمود: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ضباعه، دختر زبیربنعبدالمطلب را به عقد مقدادبناسود درآورد. حضرت، ضباعه را به عقد مقداد درآورد تا ازدواجها را آسان سازد و مردم به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اقتدا کنند و بدانند گرامیترین آنها نزد خدا، باتقواترین آنهاست. کافی، ج 5، ص 344.
[4]جَاءَ رَجُلٌ إِلَی الْحَسَنِ ـ عَلَیْهِ السَّلَامُ ـ یَسْتَشِیرُهُ فِی تَزْوِیجِ ابْنَتِهِ فَقَالَ: زَوِّجْها مِنْ رَجُلٍ تَقیٍ؛ فإنَّه إِنْ أَحَبَّها أَکْرَمَها و إِنْ أَبْغَضَها لَمْ یَظْلِمْها (مکارم الأخلاق، ص 204)

بازدید امروز: 128
بازدید دیروز: 190
کل بازدیدها: 594589